حسین ...
تورا بیشتر از این ها...تورا پیش تر از این ها کاش میشناختم. نه در رعب تلاطم دریاهای طوفنده..نه در رعب یافتن پناهگاه...حسین...ضریح تو و قلب سنگی و خوابم..حسین...عتابم مکن. اگر نشناختمت...خام بودم. عتابم مکن که از نماز های شبانه جا ماندم. من غریب و غمینم ...که از تو غافل بوده ام. از تو دور بوده ام ..
تورا بیشتر از این ها...تورا پیش تر از این ها کاش می شناختم. چرا که خدا با حسین و حسین با خداست به دادم رس. پیش از انکه بیش از این در ورطه ی غرور و نادانستن غرق شوم. پیش از آنکه بیشتر از این در جهل و ناشناختن خویشتن غرق شوم. نکند که این رویاها مفهومی دارد بیش از آنچه که ما پنداشته ایم؟ نکند که این رویاها، رویاهای مشابه باشد؟ نکند که این دریاهای طوفان و مخربی که میبینم، این استواری هایی که دارد خراب میشود، این ستون هایی که دارد شکسته میشود و من با دستان پروردگارمان از آن نجات میابم و به دنبال یافتن امنی که جانم را حفظ کند میدوم نشانه هایی باشند؟ و ایا مهربان تر از دست های خدایمان هم هست؟
نه از نقش خود از فلک با خبرم و نه از گردش روزگار... و این بی خبری دارد مرا میکشد. نکند که باید دست هایی را بگیرم که از ان ها غافلم؟ نکند که باید کاری کنم که از ان بی خبرم؟ آخر مرا چه به این ها وقتی که در شناس خویشتن خویش مانده ام. نکند که این خود نشناسی من بخواهد به سالیان دراز بکشد ؟ چطور شد که شما توانستید خود را بشناسید نوادگان علی؟ خوب بودن ارث فاطمه بود در رگ هایتان یا انتخاب بود این پاکی بی حد و حصر؟
اگر یک درخت باشد درخت هستی که بارور شده به امر الهی، اگر مذهب یک شاخه اش باشد و عرفان شاخه ی دیگرش، سرگردان بین دو شاخه مانده ام اویزان از شاخه ها میترسم سقوط کنم و نشناخته باشم. سقوط کنم و ندانسته باشم. سقوط کنم و لایق نباشم به نجات . حسین...میگویند تو واسطه میشوی، میگویند برادری داری که باب الحوائج است. حاجتی ندارم جز ان که دوباره این گوش ها جای پیغام سروش باشد. که دیگر نگویند :" گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش" یا اباصالح، نکند که اسیر ناپاکی این روز ها شوم. نکند که روزمرگی مرا به انجام انچه وادارد که دروغ است و نا روا؟ نکند که نفسم ضعیف باشد نکند که بنده ی این نفس شوم و هرسمتی که باد بوزد حرکت کنم؟ نکند که این روزمرگی ها مرا در خود بکشد و چنانی شوم که نباید و قهر پروردگارمان مرا بگیرد که ایینه ی روحم غبار الوده شود . خدایمان گفت که الرحمن بخوان و الرحمن بخوان و الرحمن جانت را میشوید...زمزمه کردم که سرانجام این نسیم کرامت وزیدن گرفته که سرانجام این باران رحمت چکیدن گرفته...فبای آلا ئ ربکما تکذبان...فبای آلا ء ربکمان تکذبان...حسین...دور ماندن و ضریح تو و من و قلب وسنگی و خوابم..عتابم مکن. خدایا..نجاتم بده.