شعله ی پنهان

۴ مطلب توسط «الروند نیم الف» ثبت شده است

تو اگر به سخره نگیریش به تو می گویم که صبر از انسانهای عجیبی آموخته ام. تو باورت این بود که من بیش از اندازه به فرشته بودن خو گرفته ام و انسانیت از یاد برده ام. اما می دانم که آن چنان که در تصور بعضی از شماست فرشته نبوده ام و به کسی هم مربوط نیست. من می دانم و او.. مشکل خودمان را خودمان حل می کنیم اما به کسی بدهکار نبوده ام!

به او هم بدهکار نمانده ام، اما به خودم بسیار بدهکار مانده ام.. در حقش بسیار بدی کردم و بسیار از حقش گذشتم. با تمام این ها اما حتی اگر بد شوم حتی اگر تا خرخره ام در در لجن و تاریکی به دام افتد. حتی اگر تک تک شما بروید و بیایید و غم و مصیبتی در طبق های رنگینتان به من پیشکش کنید.. باز ایمانم به نیکی از دست نخواهد رفت. من باز هم او را فراموش نخواهم کرد هر چند که او دیگر به بارگاهش اذنم ندهد.


غم برای انسانست و در کنارش صبرست و من از خواهرم آموختم که باید راه حل را در کجا و در کدامین رهروان جستجو کرد. هرچقدر که غم باشد و غربت و تنهایی و درد هجران و فقدان باز می دانم که خوبی در جهان هست و من در قلبم هست که آن یگانه چگونه رفتار می کند و جهان هنوز بر مداری نیک می چرخد.


و باز می گویم اگر تو به سخره نگیریش صبر از انسانهای والایی آموختم.


من صبر از مردی آموختم که عمری در عزلت و حصر زندگی کرد و بالاتر از آن غمی عظیم در سینه اش خانه داشت. مردی که به هر وقت تشنه می شد اشکش جاری می شد، کودکی شیرخواره می دید بر زمین می نشست و می گریست. انگشتری عقیق می دید و قلبش آتش می گرفت و خاطره ای از مشک آب کمرش را خم می کرد. مردی که در سجده خوشحالتر بود از ان رو که جهان را دیگر نمی دید.


من صبر از مردی آموختم که پادشاهی بر حق بود و اما ازفرماندگان و مومنان تا سربازان جیره خور و حتی زنانش رهایش کردند و به دنبال ثروت و باور خود رفتند و بعد تاوان حقه ای که از نامرد دیگری خوردند را از از پادشاه خیانت دیده شان می گرفتند. پادشاه از هر نانجیبی در کوچه ها ناسزا می شنید و حقه بازان و لاشه خوران با نادانی خود آزارش می دادند.


اگر تو به سخره نگیریشان می گویم استقامت از مردی آموختم که کوهها به او سلام می گفتند اما مردم شهر را که فرا می خواند هیچ کدام پاسخش نمی گفتند. همان مردی که یک روزی همراه همسر و دو فرزندش در تمام خانه های شهر را زدند تا کسی بهر یاریشان از در بیرون آید اما غیر از دروغ شنیدن نصیبی نبرد.


و دیگرانشان حتی.. و دیگرانی حتی .. دیگرانی که هر چه بلا دیدند به بنیانی نیک در جهان باور داشتند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۳
الروند نیم الف

و در شب تاریک اگر آتشی برافروزی، دد و دیو را دور می کند اما دزد و دغل را به خود می کشاند!


نه کلامی بیشتر، نه کلامی کمتر: آتش افروختی در شبانگاه، در انتظارشان سلاح برگیر!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۲۶
الروند نیم الف

آتش ها را خانه ایست که باید.. کجا شعله ای یافته اید که در هیچ منزل داشته باشد؟ شعله ی آتش را انسانها در زمین خانه ای برایش ساخته اند و سالیان سال روشن ماندنش را پاس داشته اند. که اگر آتش بدون خانه ای در زمین می زیست خانمان ها می سوزاند و جنگل ها می بلعید و در انتها مغلوب سه عنصر دیگر می شد..


آتشدان ها هم از آتش بهتر نخواهند بود. دیده اید یک آتشدان بی آتش را؟ خالی و دوده گرفته.. همگان از او برائت می جویند. حالا ما افتاده ایم در این میانه شعله ی مان به یک گوشه و آتشدانمان دوده زده و کثیف گوشه ای دیگر، کسی هم دستی از سر خیرخواهی بلند نمی کند که کمکی باشد.


و از دیرباز تقدیر شعله ها در تنهایی رقم می خورد. هر شخصی باید چراغ خویش در دست گیرد و به تنهایی پا در راه تاریک و ظلمانی بنهد. با دست خویش در سرما چراغ را بالا بگیرد و با چشم خویش نقشه را بخواند و راهش را بیابد.


در همین تاریکی و سرما به تنهایی برود تا خویشتن خویش یابد و خدایش را در خودش پیدا کند و به او متکی شود.. چه اگر نباشد این تنهایی مسئولیت گم شدن و یا رستگاری را درنمی یابد و درک نخواهد کرد که دیگری برایش چه کرده، نخواهد دانست که آن دیگران او را به سعادت رهنمون شده اند یا به تباهی می برند، مگر روزگاری که خیلی دیر باشد و حسرت گونه با خود بگوید "ای کاش فلان را به دوستی برنگزیده بودم" یا کاش به نیکان ملحق می شدم!


و این راه برای هر صاحب نوری یکسانست. کسانی که همچون دیگران نیستند و کورسویی از شعله را در پس دری پنهان می بینند..


صاحبان نور باید هر یک به تنهایی آتشدان خاکی و غبار زده ی خویش را برگیرند، ابتدای راه را کورمال کورمال بروند تا شعله در عمق وجود خویش، در جایی که تمام حس عاشقانه ی جهان در کنار نور گرد آمده؛ به دست آورد.


آتش به آتشدان بنشاند که هم آتش به منزلگاه برسد و هم آتشدان به منزلت! آنگاه چراغی که ساخته را بردارد و به جاده بزند.. باز هم در تنهایی! و سپس وقتی از جاده ها گذشت و تاریکی و سرما را با خودش و خدایش پشت سر گذاشت به شهری می رسد که از راه رسیدگان دیگری

آنجا در امنیت و رفاه منزل گزیده اند.


اینجا پایان تنهایی و آغاز گروهیست که بر خواهند خواست، آن گروهی که مانند شمشیر از حوادث زمانه صیقل می خورند!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۵
الروند نیم الف

ای تو!

ای خود تو!

تو که قلب مرا به آتش نشانده ای و پنهانی..

ای آن که شعله های پنهان، عشق توست، ای صاحب تمام شعله ها.


ای بود و هست و فروغ جوانی شاخه ها و ریشه و غنچه ها، ای صاحب تمام وجود، ای ملک و ای ودود.. ای که نزدیکی و من شعله ی پنهانت را یک گوشه ای در تار و پود وجودم حس می کنم، می بینمش و می دانم ولی هرچه می جویم نمی یابم. و "دست ها می سایم تا دری بگشایم!" بی تو "می خواهم آب شوم در گستره ی افق، آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود. حس می کنم و می دانم.. دست می سایم و می ترسم، باور می کنم و امیدوارم.."


ای خدای شعله ها! دلم تنگست، تنگ تو.. می دانم که ستمکار و نادان بودم و به همین خطاها به جدا شدن از تو رضا دادم، به نود و نه نام جلاله ات تو را قسم می دهم و به پنج، و نه فروغ فروزانت! یا اذن برگشتم ده یا هبه ای از رحمتت عطا کن و پاره ای از شعله ی پنهانت را به من ده تا چراغ راه سازم در این تاریکی های روز افزون دنیا..


شعله ای به من نه.. که به ما عطا کن!


ای حقیقت مستتر و صاحب عرش محفوظ و سر مکنون.. ای تو تنها حقیقتی که رهایی می بخشی!


شعله ای بنما چنان که در طور نمایاندی. ای دستگیر بی پناهان، دستمان بگیر..


ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم، خاکسترم آتش گرفت


چشم وا کردم سکوتم آب شد

چشم بستم بسترم آتش گرفت


در زدم کس این قفس را وا نکرد

پز زدم بال و پرم آتش گرفت


از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت


حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم دفترم آتش گرفت

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۲۱
الروند نیم الف